♦♦---------------♦♦ مدتی بود در کافهی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم دختر های زیادی میآمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان اما این یکی فرق داشت وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لاته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت همان همیشگیِ من را میخواست همیشگی ام به وقت تنهایی تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمیآورد همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم داشت شاملو میخواند بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد اما نه! باید چشمانش را میدیدم گفتم ببخشید خانم؟!؟ سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت، طوری که آب دهانم هم پایین نرفت خجالت کشید و سرش را پایین انداخت من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد وُ سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام از فردا یک تخته سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند وُ به ذوقم لبخند میزد چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!؟ این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و... دیگر کافه بوی شاملو را میداد همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم. داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم این یک ماهِ رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنام مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود عشق همین است آدم ها میروند تا بمانند گاهی به آغوش یار و گاهی از آغوش یار چیز های هست که نمیدانی علی سلطانی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مادر میگوید همین وقتی که پشت گوشی میگذرانی را اگر گذاشته بودی پای درس و مشقت، دکتری چیزی شده بودی حتما پدر وقت هایی که دست به قلم میشوم و واژه ها را می آورم روی کاغذ را عمر هدر شدن میداند میگوید به جای این کار ها تکان به خودت میدادی و میجنبیدی حالا کم کم دو تا بچه قد و نیم قد داشتی عزیز جان لباس ست کردن هایم را که میبیند شانه به مو زدنهایم را که میبیند شروع میکند زیر لب با خودش حرف زدن که ما آن وقت ها جای این قرتی بازی ها حواسمان جمع زندگیمان بود، جمع حرف بزرگ تر هایمان و آخر هم یک جوان هم جوان های قدیم حواله ام میکند من ولی این گوشی دست گرفتن ها را وقتی مقصد صفحه ی توست و دوستت دارم تایپ کردن برای تو و نگاه کردن به عکس تو را با هزار مدرک دکترا ومهندسی عوض نمیکنم این شعرهایی که مینویسم آن لبخند هایی که تحویل میگیرم از تو آن من انقدر که میگویی خوب نیستم هایی که از زبانت بیرون می آید به لبخند آن دختر بچه بازی گوش که پدر انتظارش را داشته می ارزد به خدا فکر کن رو به روی آیینه بایستی به این فکر کنی با این سورمه ای ساده به نظرِ یار زیبا تر می آیی یا آن قهوه ای چهارخانه من عاشق به قول عزیز جان این قرتی بازی ها برای تو هستم جای من اگر بودند همینقدر عاشِقَت نه دائم گوشی به دست بودنم را بد میدانستند نه شاعر و قرتی شدنم را
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
oOoOoOoOoOoO بگذار آبی ها و قرمزها به جنگشان برسند من هنوز تکلیفم را با قهوه ایِ سوخته چشمانت روشن نکرده ام oOoOoOoOoOoO
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ عاقا ما دیروز داشتیم حاضر میشدیم بریم عروسی، گفتم برم یه تخلیه باری تو دشوری بکنم 😀 خلاصه که یدفعه شیلنگ از دستم در رفتــ بلند شدم برش دارم که تا به خودم جمبیدم رفت از زبونه ی درپوش چاه تو 😂😂😂 هیچی دیگه شروع کردم شیلنگ و کشیدن این درپوشه هم لق شده بود هی تکون میخورد خلاصه در یه حرکت گوزوسکوپی شیلنگ و کشیدم بیرون اوفــــــــــــ اوفـــــــــــ نگم براتونـــ درپوشه به چهار رنگ قهوه ای پررنگ ، سیاه قهوه ای کمرنگ و سبز تقسیم شده بود به اۻافه ی اینکه یسری موی حدود نیم متری ام بش چسبیده بود بعد مجبور شدم با دستای خودم درپوش پیپی ای رو جا بندازم سر جاش دیگه داره باورم میشه وسواس نیستم، چسواسم ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
تلویزیون یه وسیله ای بود که از دوره ی شاه وارد خونه های ایرانیها شده بود اما اون زمان یه کالای تجملی بود که خیلیا نداشتن ممکن بود توی یه محله یک خونواده ی متمول فقط تلویزیون داشته باشه اون تلویزیون ها هم سیاه و سفید و لامپی بودن یعنی بجای ترانزیستور داخلشون از لامپ خلأ استفاده شده بود اکثرا هم کمد دار بودن و بعد از ده دقیقه روشن شدن،تصویرشون شفاف میشد علتش هم این بود اون لامپهای داخلش اول باید گرم میشدن تا تصویر نشون میداد ^^^^^*^^^^^ تو دهه ی شصت شرکت پارس شروع کرد به مونتاژ تلویزیونهای چهارده اینچ سیاه و سفید که فقط هم باند VHF رو داشتن اون وقتا تازه شبکه ی دو تاسیس شده بود و با سریال ژاپنی سالهای دور از خانه و یا همون اوشین کار خودشو شروع کرده بود این تلویزیونها به نسبت بهتر از اون مدلهای لامپی قدیمی بود و کم کم باعث شد این جعبه ی جادویی بین ایرانیها همه گیر بشه ^^^^^*^^^^^ یه جور تلویزیون دیگه هم بود رنگی بود یعنی بجا تصاویر سیاه و سفید..اونا رو رنگی نشون میداد حالا بگذریم که بعضی از فیلمهای اون زمان از شبکه سیاه و سفید پخش میشدن این مدلهای رنگی هم از دو صورت خارج نبودن اول افرادی بودن که دستشون به دهنشون میرسید و بقولی مایه دار بودن اینها اکثرا تلویزیونهای پارس 24 اینچ داشتن یعنی اوج عشق و حال تماشای تلویزیون با صفحه ی بزرگ و رنگی *** *** ^^^^^*^^^^^ دوم جماعتی که سفر حج رفته بودن و اصطلاحا حاجی بودن این عده از کشور عربستان یه تلویزیون رنگی میخریدن و بعنوان سوغات میاوردن ایران اکثر این تلویزیونها هم مارک سونی بودن یعنی اگه تو خونه ای میرفتی و یه تلویزیون رنگی سونی که گاها ریموت کنترل هم داشتن اونجا میدیدی باید احتمال صددرصد میدادی که طرف حاجی باشه و اینم سوغات حج ش بوده *** *** ^^^^^*^^^^^ اما با همه ی این داستانها اکثرا با همون تلویزیونهای سیاه و سفید پارس یا بیجینگ چینی سر میکردیم و این جناب تلویزیون یه اجر و قرب عجیبی هم برا خودش داشت اوایل دهه ی هفتاد یه تَلق هایی هم مد شده بود که رنگی بودن این تلق ها مث عکسهای رادیولوژی بودن با این تفاوت که بصورت راه راه چندین رنگ داشتن حالا ملت همیشه در صحنه اینا رو روی لامپ تصویر تلویزیونهای سیاه و سفید میچسبوندن تا مثلا تصاویر رنگی بشه رنگی هم میشد..البته بصورت ثابت..یعنی یه قسمت تصویر همیشه سبز یا قهوه ای یا زرد بود ^^^^^*^^^^^ اوایل دهه ی هفتاد این مدل تلویزیونها کم کم نسلشون منقرض شد و جاشونو به تلویزیونهای سری جدید دادن چون شبکه ی سه هم وارد میدون شده بود و چون رو باند UHF برنامه پخش میکرد.اون مدل قدیمیها این اپشن رو نداشتن البته بغیر اونایی که سوغات حج بودن ^^^^^*^^^^^ یه چیزی هم که همیشه همراه تلویزیونها بود آنتن تلویزیون بود که روی پشت بام نصب میشد *** *** *** برا تلویزیون رنگی و سیاه و سفید هم فرق داشت تازه یه مکافات هم بود تنظیم کردن انتن و روی یک جهت ثابت نگه داشتن اون انتن لعنتی هیچی دیگه فقط میشه گفت یادشون بخیر *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
هرگز نان را بیشتر از 3 روز در یخچال نگه ندارید مصرف نان مانده ابتلا به بیماری های عفونی را در افراد افزایش میدهد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نان برشته نخورید قسمت های قهوه ای و تیره " نان برشته " سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان،تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست،سقط، ناباروری و... میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فواید خوردن آب در روز 👈 از بین بردن کرم خوردگی دندان 👈 دفع نمک اضافی 👈 کاهش خطر سکته 👈 کاهش ابتلا به سرطان 👈 سم زدایی 👈 پیشگیری از ورم مفاصل 👈 از بین بردن رادیکالهای آزاد داخل بدن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در سال 1937 بازی چلسی و چارلتون به علت مه غلیظ در دقیقه 60 متوقف شد اما دروازه بان چارلتون سم بارترام به مدت 20 دقیقه در دروازه ایستاد تا وقتی غلظت مه کم شد تازه فهميد بازى متوقف شده است😐 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بدانید آب غوره برای درمان چاقی مفرط مفید است دررفع زردی موثر است درمان کننده پادرد و کمردرد می باشد ، روده ها را ضد عفونی میکند و تقویت کننده کبد است 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بر اساس تحقیقات اعتیاد به اینترنت به مرور مغز انسان را کاهش می دهد و باعث خنگی و ناتوانی جسمی و ذهنی میشود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در ژاپن چوب آبنباتی ساختهاند که در صورتی که در طبیعت رها شود،تبدیل به گیاه خواهد شد یعنی تا چندوقت دیگه از آب دهن آدم هم فضای سبز درست میکنن این ژاپنیا :) ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ با موسیقی میتوان به جنگ سرطان رفت شاید باورتان نشود ولی موسیقی میتواند مانند یک دارو برای بیماران سرطانی عمل کند 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر یک ناشناس با شما تماس گرفت و پرسید " آیا صدای من را می شنوید ؟ " تماس را قطع کنید چون با ضبط صدای « بله » گفتن شما می توانند به نامتان برخی معاملات مالی را انجام دهد 😐 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هویج و گوجه پخته شده در غذاهارا حتما بخورید "بتاکاروتن" هویج پخته و "لیکوپن" گوجه پخته 2برابرخام آنهاست وبرای همین گوجه وهویج پخته سرطان وتومور را ازبین میبرد 👌 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ برای باز و یا شل کردن پیچ و مهره های زنگ زده آنها را درون یک ظرف نوشابه قرار دهید و یا پارچه ی آغشته شده به نوشابه را روی آنها قرار دهید. ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔆خرطوم فیل حدود دو متر رشد میکند و وزنی حدود ۱۴۰کیلوگرم دارد.😅 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ انسان باید در طول زندگی هر روز کمی موسیقی گوش دهد، کمی شعر بخواند و روزی یک تصویر زیبا ببیند تا علایق دنیوی نتواند حس زیبا شناسی را که خداوند در روح او قرار داده است را نابود کند #گوته ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 💯جالبه بدونید که شترمرغ میتواند تا ۷۵ سالگی زندگی کند اما برای استفاده از گوشت مرغوبش، قبل از ۲ سالگی کشته میشود.🔆 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 💯جالبه بدونید انسان ها وقتی خوش حال هستند از آهنگ لذت می برند ولی وقتی ناراحت هستند متن آهنگ را درک می کنند😊 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔰جالبه بدونید که اردک نیز مانند انسان بر اساس محل زندگی خود لهجه های متفاوتی دارد.😂 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اولين كسى كه به خاطر سرعت غير مجاز جريمه شد، با سرعت 12 كيلومتر در ساعت يعنى 4 برابر سرعت قانونى كه 3 كيلومتر در ساعت بود حركت ميكرد. يك پليس دوچرخه سوار او را تعقيب، توقيف و جريمه كرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ طبق مطالعات علمی مردانی که رشد ریش و سیبیل در آنها زیاد است شانس کچل شدن در طول زندگیشان بیشتر از باقی مردان است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر مایل باشید به مدت ۸۷ روز برای تحقیقات تاثیر جاذبه ی صفر بر بدن انسان در تخت خواب باشید ناسا ۱۵۰۰۰ دلار به شما پرداخت میکند😐 ارزش داره واقعا!؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تحقیقات نشان داده که مصرف ماست به همراه گوشتِ قرمز و سفید ایجاد « کبد چرب » میکند و همچنین خوردن ماست به همراه ماهی ایجاد پیسی میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مطالعات نشان میدهد که فرزند دوم معمولا دردسر ساز تر از فرزندان دیگر است😁 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اثر سیب در بیـدار نـگـهـداشتن افـراد در شـب بـیشـتر از قـهــوه و کافئین است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔰با دویدن می توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ⚠️ ماندگاری شیر پاستوریزه با وایتکس ✍️ جدیدا گاوداری ها برای افزایش ماندگاری شیرشان به آن وایتکس اضافه میکنند 👈 وایتکس یک ضدعفونی کننده قوی است که مانع فاسد شدن شیر میشود و سرطان زاست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔆 به مغز افراد باهوش نسبت به سایرین خون بیشتری میرسد! چراکه هوشمندی با میزان اکسیژن و مواد مغذی رسیده به مغز مرتبط است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هفت شخصیت انیمیشن باب اسفنجی براساس 7 گناه اصلی انجیل طراحی شده اند : 🔹باب اسفنجی : هوس 🔹اختاپوس : خشم 🔹خرچنگ : طمع 🔹حلزون : شکم پرستی 🔹پلانگتون : حسادت 🔹پاتریک : تنبلی 🔹سنجاب : تکبر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پر حرفی نکنید✖️ مردا حوصله ی داستان سرایی ندارن. حرفی دارین، کوتاهش کنین کلی بگین و مثل وقتی با یه زن حرف میزنین، جزئیات رو نگین، مثل خودشون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بسیاری افراد، به علت فکر و خیال زیاد، نمی توانند راحت به خواب روند. پژوهش ها نشان داده است در صورتی که افکار خود را روی کاغذ بنویسید کمتر به ذهنتان هجوم می آورند و در نتیجه راحتتر می خوابید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
*********◄►********* هوا سرد است و اتش نگاه تو روشن چای باران در فنجان قهوه ای چشمم دم کشیده است، نترس شانه ات را نزدیک تر کن دردهایم از دهن افتاده اند
دخترک اسباب بازی فروش گوشه ای نشسته بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود هر کس رد میشد با دلسوزی و تاسف به استلا ی اسباب بازی فروش می نگریست استلا سرش را بالا آورد و به ساختمان روبه رویش خیره شد آن ساختمان بزرگ و اشرافی را از پشت پرده اشک تار میدید بالا ترین اتاق ان برج بلند متعلق به داینا بود چه میشد اگر او هم در خانه رویاهایش با پدر و مادرش زندگی میکرد؟ چه میشد اگر او هم میتوانست به همراه خدمتکارش موهای بلند قهوه ای و ابریشمی اش را می بست؟ چه میشد اگر او هم وسایل بازی داینا را داشت؟ *** و ان سوی دیوار های بلند خانه رویاها، داینا به استلا می نگریست چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون درد نفس میکشید؟ چه میشد اگر داینا هم مثل استلا بدون پاهای مصنوعی راه میرفت؟ *** هیچ وقت ظاهر زندگی خود را با باطن زندگی دیگران مقایسه نکنیم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم